کد مطلب:225651 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:182

من سلطان خراسانم
عملیات كربلای پنج در سال 1365 با همت رزمندگان سلحشور سپاه اسلام در غرب اروندرود با رمز «یا زهرا» آغاز شد. صدای الله اكبر بچه ها فضای جبهه های حق علیه باطل را معطر كرده بود. غرش سلاح های جنگی و صدای سوت خمپاره ها دائما به گوش می رسید. همت بلند دلیر مردان سپاه اسلام، دشمن را به زانو در آورده بود!

آقای بهبود، یكی از رزمندگان جان بركف شركت كننده در این عملیات بود. او در



[ صفحه 84]



اثر اصابت تركش، به شدت مجروح گردید. وی را ابتدا به بیمارستان صحرایی منطقه ی جنگی منتقل كردند، و سپس در بیمارستان حضرت بقیة الله الاعظم (عجل الله) بستری نمودند [1] .

شدت بالای جراحت او، مدت بستری شدن وی را طولانی نمود. او شش ماه در این بیمارستان تحت مداوای دو تن از دكتران سختكوش، آقایان: دكتر توفیق و رادمهر بود. آنها از هیچ كوشش و تلاشی دریغ نمی كردند، اما درمان به كندی صورت می گرفت. این رزمنده ی مجروح هر روز از شدت درد به خود می پیچید و می نالید! تا اینكه ماه محرم فرا می رسد. ایام محرم طی می شود، و شب دهم، شب عاشورای حسینی [2] فرا می رسد. جناب بهبود با یادآوری عاشوراهای سال های قبل كه در جمع عاشقان حسینی علیه السلام حال و هوایی داشت، و حالا در گوشه ی بیمارستان بر روی تخت تكان هم نمی توانست بخورد، با خود شروع به زمزمه و گریه می كند، و با خدا خود به راز و نیازی عاشقانه می پردازد! با دلش به مشهد الرضا علیه السلام سفر می كند، و با سلطان خطه ی عشق به نجوا می پردازد. دامن سلطان دین را می گیرد، دست توسل به سوی ایشان دراز می كند، و شفای خودش را از آن امام رئوف علیه السلام طلب می نماید.

اشك، پهنای صورت بهبود را می گیرد، و با دلی محزون و قلبی شكسته در همان حال خوشی كه داشت، به خواب می رود. در عالم خواب، خود را در منطقه ی عملیاتی كه آنجا مجروح شده بود، می بیند. سپس نخلی بلند و لبریز از دانه های خرما را مشاهده می نماید. به طرف نخل می رود، در حالی كه گرسنگی و تشنگی به او فشار آورده، و قدرت حركت را از او سلب نموده بود. ناگهان! در كنار آن نخل، سیدی بزرگوار و نورانی، همچون خورشیدی فروزان مشاهده می كند، كه به اتفاق خانواده اش در آنجا حضور دارند. با دیدن ایشان از جلو رفتن شرم می كند، و تصمیم به بازگشت می گیرد؛ اما آن سید



[ صفحه 85]



نورانی او را با اسم و به زبان فارسی صدا می زند. بهبود ابتدا تعجب می كند، و سراسیمه به عقب برمی گردد؛ ولی آن سید خطاب به او می فرماید: «جلو بیا و این عصا را بگیر، و از درخت، خرما بریز، تا هم تو و هم ما استفاده كنیم.» بهبود، چون مریدی گوش به فرمان، عصا را از دست مبارك آقا می گیرد. به طرف نخل خرما می رود، و قدری خرما را از درخت تهیه كرده، و به سید تقدیم می كند. سپس آن سید بزرگوار سه عدد خرما را به بهبود می دهد، و خطاب به او چنین می فرماید: «اولین خرما را هنگامی كه از ما دور شدی، بخور؛ خرمای دوم را به فردی كه نزدیك نهر افتاده، بده؛ و سومین خرما را برای روز مبادا نگه دار، كه به كارت خواهد آمد.»

بهبود از آن سید تشكر كرده، و از محضر ایشان خارج می شود. آن گاه طبق دستور آقا، اولی را خودش تناول می كند، كه تشنگی و گرسنگی او كاملا برطرف شده و احساس سیری عجیبی به او دست می دهد! وقتی كمی پیش می رود، در كنار نهر رزمنده ی مجروحی را می بیند كه، خون زیادی از او رفته و در حال جان دادن است. جلو می رود تا به او كمك كند، اما نمی تواند. بنابراین، طبق فرمایش آقا، خرمای دوم را به او می خوراند، و از آنجا دور می شود.

هنوز چند قدمی از آنجا دور نشده، كه ناگهان صدای پای فردی را كه از پشت سر، او را تعقیب می نماید، می شنود. بر سرعت خود می افزاید، فرار كرده و خودش را به جاده می رساند. بار دیگر همان آقا سید را می بیند. به طرف او دویده، و خطاب به او می گوید: «آقا! كمكم كنید! یك عراقی مرا تعقیب می كند.» آن سید به او می گوید: «او عراقی نیست؛ او همان مجروحیست كه به او خرما دادی. حالش خوب شده است.» بهبود متعجبانه می پرسد: «مگر چنین چیزی ممكن است! او در حال مرگ بود، و وضعیت خوبی نداشت!» آن سید می گوید: «مگر مرا نمی شناسی؟ من سلطان خراسانم.» بهبود با شنیدن این جملات به خود می آید، و می خواهد خودش را روی پاهای آقا بیندازد، كه دیگر آقا را نمی بیند. بنابراین شروع به گریه و زاری می كند، و با همان حالت تضرع از خواب بیدار می شود. او خودش را بر روی تخت بیمارستان می بیند، در حالی كه همه پرستاران و بیماران اطراف تخت او حلقه زده، و فضای اطاق عطرآگین شده بود. آنها از وی



[ صفحه 86]



می خواهند، آنچه را شاهد بوده و در عالم مكاشفه رؤیت نموده، برایشان تعریف كند. او نیز ماجرای ملاقات زیبایش را با سلطان خراسان برای همگان تعریف می نماید. آن گاه صدای یا رضای غریب علیه السلام! یا سلطان خراسان علیه السلام! و یا حسین علیه السلام! در اطاق او طنین انداز می شود، و همگان با دل های شكسته ی خود، متوجه امام رئوف و مهربان، آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام می شوند.

پس از گذشت لحظاتی آقای بهبود متوجه می شود كه دیگر آثاری از درد و ناراحتی در خود احساس نمی كند. زمانی كه دكتر از قضیه آگاه می شود، و خودش را به بالین بیمار سعادتمند خود می رساند، با كمال تعجب، جناب بهبود را سرحال و سالم مشاهده می نماید، و شفای او را توسط امام رضا علیه السلام تأیید می نماید.

بهبود پس از ماه ها بستری، صبح عاشورای حسینی علیه السلام از بیمارستان مرخص شده، و خودش را به جمع عاشقان حسینی می رساند، تا به عشق بازی با مولایش بپردازد، و از بذل عنایت سلطان خراسان سپاسگزاری نماید [3] .

«سلام عالمیان به سلطان خراسان»


[1] آقاي بهبودي، فرزند احمد، ساكن سياهگل، كه از ناحيه ي راست بدن در عمليات مذكور مورد اصابت تركش قرار گرفته بود.

[2] تاريخ شفا: شب عاشوراي حسيني، محرم الحرام سال 1366، در همان بيمارستان حضرت بقية الله (عجل) مي باشد كه پرونده پزشكي ايشان در بيمارستان مذكور موجود مي باشد.

[3] كرامات رضوي (ع)، ص 41، چاپ حيدري.